پایگاه جامع فرهنگی جبلت

پایگاه جامع فرهنگی جبلت:: Jebelat
ویژه ها

سال94 سال دولت و ملت همدلی و هم زبانی

مسابقه دلنوشته های راهیان نور

مسابقه عکس راهیان نور

leetle4u

حامیان ما

عینک چلسی بابلسر خیابان امام خمینی (ره) آقای طلوعی

پانیک

ویدئو های برگزیده

سايتهاي برگزيده

يادمانعلقمهبابلسر

آخرين نظرات
  • ۲۷ مرداد ۹۵، ۰۳:۵۳ - شاهرخ
    عالی
همایش های خانواده و رسانه

جبلت در آپارات

ثبت نام در همایش ها

گزارش همایش اول

معرفی اساتید

گزارش همایش دوم

۰۷ مرداد ۹۴ ،۱۴:۰۳

من یک آخوند دهاتی هستم

نکته هایی ازسبک زندگی عالم عارف آیت الله کوهستانی مازندرانی

زندگی بزرگان از جمله منابعی است که می توان درس زندگی را از آن آموخت و راه و رسم برخورد با مردم را تجربه کرد. وقتی در زندگی عرفایی همچون آیت الله کوهستانی نظر می افکنیم بر این نکته پی می بریم که چرا فردی از افراد جامعه در عین داشتن درجات عالی معارف دینی با همه طبقات جامعه ارتباط داشته و ملجاء و پناهگاه مردم قرار می گیرد.در ادامه نکاتی از سبک زندگی این عالم عامل آمده است.

ساده وایرانی

آیت الله شعرانی ازیکی ازعلمایی که به دیدارآیت الله کوهستانی رفته بود، پرسید: ایشان راچگونه یافتید؟ گفت:آیت الله کوهستانی را ملاقات کردم درحالی که هیچ اثری ازاجناس خارجی درزندگی ایشان ندیده ام. ظرفهای چینی درمنزل نداشت. به جزچن دپارچ چینی موروثی که ازآنها استفاده نمی شد. تمام ظروف منزل آقا ازمس یا ظروف گلی سفالی بود که آن را سفالگرمعین ومورد اطمینان پخته بود. قاشق های غذاخوری همه چوبی بودند و برای مهمانان طعام بابرکت خانه ی ایشان درچنین ظرفهایی بسیارلذیذ وفراموش نشدنی بود.درحالی که طعام وپذیرایی ایشان یک کاسه آش ویک قرص نان محلی بیش نبود.

ننه جان

مثل عبد دربرابرمولا ازمادراطاعت می کرد.هرشب پس از نماز مغرب وعشاء نزد مادرش می رسید و از وی احوال پرسی ودلجویی می نمود.همیشه او را ننه جان خطاب می کرد و ذره ای صدایش را دربرابرش بلند نمی ساخت. ایشان میفرمود: گاهی از اوقات که مادرم عصبانی می شد و از روی عصبانیت حرف تندی می زد من به پاس احترام وی منزل را ترک میکردم تا نکند که در مقابل ایشان موضع گیری کنم و احترامش رانگه ندارم.

همان محمد

آیت الله کوهستانی راضی نمی شد مادر به  گونه ای ایشان را خطاب کند که در خود احساس  بزرگی وبرتری نماید. روزی شخصی منزلشان آمد وخواست با ایشان ملاقات کند. آمد در خانه و گفت آقاجان منزل تشریف دارند؟ آقا مشغول استراحت بود ومادرشان پاسخ داد که آقا خوابیده است. هم زمان ایشان ازخواب برخواست و از اتاق بیرون آمد و به مادرش گفت: ننه جان! شما دیگر به من آقا نگو همان محمد کافی است0بارها شده بود افرادی از گوشه و کنار می آمدند و وقتی با کوهی ازعلم و فضیلت روبرو می شدند، لب به تحسین و مدح و ثنا می گشودند 0ایشان نه تنها خوشحال نمی شد بلکه  در جمله ای کوتاه و با کمال فروتنی می فرمود: چه می فرمایی من یک آخوند دهاتی بیش ترنیستم.

خیرالله سبیل

شخصی به نام خیرالله که به خاطر سبیل بلندش او را خیرالله سبیل می گفتند، نقل کرد: روزی چند تن ازمحترمان ومعتمدان شهرنکا قصد دیدار آیت الله کوهستانی را داشتند درمسیر راه وقتی مقصود آنان را دانستم به آنها گفتم: اگرممکن است مرا با خود به منطقه کوهستان ببرید تا من هم خدمت آقاجان برسم ولی آنان به خاطر سبیل بلند من تمایلی به این کارنداشتند. گفتم پس مرا تا جاده کوهستان برسانید  بقیه راه  را پیاده طی می کنم. این پیشنهادم را پذیرفتد و مرا در ابتدای جاده پیاده کردند، من پس از حدود نیم ساعت خدمت آقاجان رسیدم درحالی که آقایان درمحضر آقا نشسته  بودند وقتی من  وارد  حسینیه شدم. آقاجان بسیار مرا احترام  کرد و در کنار خود  نشاند وا ز من  دلجویی کرد به حدی که این حرکت آقاغیرعادی به نظر می آمد وموجب شگفتی آن چند نفرشده بود. آنان از این احترام فوق العاده آقا تحت تاثیر قرار گرفتند و موقع  خداحافظی خطاب به من گفتند: آقا خیرالله  نمی رویم؟ آقا درجوابشان فرمود: او که  با شما نبود.

خجالت

رفتاروسلوک ایشان با اهالی منطقه نیزمحبت آمیز و از روی رافت و شفقت بود، و از آن رو که خود در کوهستان می زیست علاقه فراوان داشت که مردم منطقه به سبب ارتباط بیشتر با ایشان بیش از دیگران متخلق به آداب و اخلاق اسلامی باشند؛ از همین رو برای ترغیب و تشویق مردم، در رروز عید فطری در جمع نمازگزاران فرموده بود: ای کوهستانی ها! اگر فردای قیامت من آنجا باشم و شما را به جهنم ببرند نزد خدا خحجالت می کشم.

شهادت کوبه

سیره آن بزرگوار این بود که هرساله تا سیزده نوروز، چون میهمانان از نقاط مختلف استان به محضرشان میآمدند، منزل را ترک نمی کردند ولی پس از آن صله رحم و بازدید را از قسمت بالای محل آغاز می کردند و به تمامی منازل تشریف می بردند و در هر خانه چند لحظه توقف و احوال پرسی می کردند. یکی از شاگردان ایشان می گوید: پس از تعطیلات نوروز، آقاجان به من فرمودند: بیا با هم برای صله ارحام به منازل اهل محل برویم. در ضمن فرمودند که یک دستمال بردار برای تخم مرغ های آب پز شده و رنگ زده سر سفره عید تا آنها را برای دیگر طلبه ها ببریم. به اتفاق آقاجان حرکت کردیم، هر خانه ای که صاحب خانه بود وارد می شدیم و مدتی می نشستیم، ولی اگر در خانه ای را می زدیم و اهل منزل در خانه نبودند آقاجان با عصای خویش به کوبه در می زدند و می فرمودند: ای کوبه! در فردای قیامت شهادت بده که محمد آمد برای صله ارحام!

چه قدر فقیریم

آیت الله کوهستانی در مهمان نوازی شهره بود. یکی از علما درباره ایشان می گفت: پدرم نقل می کرد: در زمان ما شخص فقیری آمده بود که نمی دانستیم اهل کجا بود، ولی آنقدر در منزل آقا ماندگار شد که در همان جا از دنیا رفت. به ندرت اتفاق می افتاد که بر سر سفره اش مهمانانی حضور نداشته باشند و روزهای جمعه و تعطیلی بر تعداد آنان افزوده می شد. طبق معمول هر روز ، پذیرایی و ناهار عبارت بود از یک کاسه آش و مقداری نان محلی همراه قاشق چوبی که پس از اقامه نماز جماعت در مسجد، آن را با اشتیاق میل می کردند و آن را مایه سعادت و برکت و موجب شفای امراض می دانستند، از این رو هر چه نان بر سر سفره باقی می ماند پس از جمع آوری در سینی بزرگ می گذاشتند و ایشان بر آنها دعا می خواندند و مهمان ها برای تبرک با خود می بردند. نکته جالب توجه این که مهمانان ایشان فقط از قشر فقیر یا مستمند نبودند، بلکه هر کس که وارد می شد چه غنی و چه فقیر، عالم یا غیر عالم با همین آش و ساده پذیرایی می شد. ایشان نیز خود با مهمانان غذا می خورد و در اواخر عمرشان که به خاطر کسالت، پرهیز غذایی داشتند به هنگام پذیرایی در حسینیه می نشست تا مهمانان ناهار را میل کنند، از این رو اغلب یک یا دو ساعت از ظهر گذشته به اندرونی تشریق می بردند. گاهی حتی بدلیل کثرت مهمان ها چیزی برای خوردن باقی نمی ماند و به اهل خانه می گفتند: هر چه در بساط دارید بیاورید، ولو این که مقداری نان و ترشی باشد.

اگر روزی بر سفره اش مهمانی نبود، ناراحت و متاسف می شد. یکی از نوادگانشان می گوید: در ایام کودکی در حیاط حسینیه با عده ای از بچه هاهی محل مشغول بازی بودیم و آن روز برای آقاجان مهمان نیامده بود. چند مرتبه آقا از اندرونی بیرون آمد و از من پرسید» مهمان نداریم؟ گفتم: نه! آقا اظهار تاسف کرد و فرمود: امروز ما چقدر فقیریم.

 

نقش همسر

همسر آیت الله کوهستانی نیز از زنان خود ساخته و ره یافته بود. فرزند ایشان می گوید:« مادرم برای من نقل کرد که در یکی از روزها که کاگران مشغول ساختن بنای حوزه بودند یکی از فرزندانم سخت بیمار و در حال احتضار بود. من می بایست از یک طرف کارگران را پذیرایی و برای مهمان ها غذا تهیه نمایم و از طرف دیگر با پنبه لبان خشکیده فرزندم را با آب تر کنم. گرچه فرزند عزیزم با آن بیماری از دست رفت اما اینگونه خود را تسلی می دادم که ادای وظیفه کردم وخوشحال بودم که من نیز درپایه ریزی واساس این هدف بزرگ ومقدس سهمی دارم.

هرطلبه ای که احساس گرسنگی میکردو درحجره ی خودچیزی نداشت به این مادرمهربان مراجعه میکرد. یکی برای گرفتن نان می آمد، و دیگری برای ترشی. یکی سبزی میخواست و دیگری سیر یکی کدو میخواست و دیگری دوغ . همین محبت های بی دریغ مادرانه بود که طلاب او را چون مادرخویش می دانستند و وی را ننه جان صدا میکردند.

او چنان مادرمهربانی بود که می گفت روزی که برادر جوانم را از دست داده و تازه از سر مزارش برمی گشتم و درغم برادرم درگوشه ی خانه اشک میریختم سیدعبدالکریم (شهیدهاشمی نژاد) آمد وگفت: استاد ما آقاسیدخلیل کسالت دارد. اگر برای او آش و سوپ درست کنید برای حالش مناسب است، با خوش رویی پذیرفتم و آش سوپ را بار گذاشتم، گویی که من خواهر برادر مرده نیستم.

پایان مطلب/.

۹۴/۰۵/۰۷

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی