مرجعی که مادرش رابه دوش میگرفت
شیخ مرتضی انصاری پس ازان که مدتی درشهرکربلا درحضوراستادش مرحوم شریف العلما و سایراساتیدحوزه علمیه ی نجف تحصیل کرد.به زادگاهش شوشتربازگشت.شیخ مدتی تحصیلات خودرادرهمان جاادامه داد.دوباره خواست تابرای تکمیل مراتب علمی به عتبات عالیات برگردد..امامادرش راضی به بازگشت اونبود.اصرارشیخ و دیگر افراد برای جلب رضایت مادربی نتیجه بود.تااین که شیخ به مادرش گفت؛آیا اجازه میدهی تااستخاره کنم وجواب هر چه بود درمقابل آن هردوتسلیم باشیم..مادرش پذیرفت.درجواب استخاره ی شیخ این امد.
«ولا تخافی ولا تحزنی.....؛ومترس و غمگین مباش.که ماحتما او را به تو باز میگردانیم.واوراازپیامبران قرار میدهیم»
قصص 7
شیخ انصاری در این مسافرت سرنوشت سازخود به برکت دعای مادرتوفیق الهی وتلاش واستقامت خودبه بالاترین درجه ی اجتهاد ومرجعیت نائل شد و بزرگترین رهبر مذهبی عصرخودشد.هنگامی که به مادرشسخ انصاری گفته شد – آیا ازاین همه ترقی و عظمت فرزندش برخود نمیبالد وافتخار نمیکند..درجواب گفت..رسیدن فرزندم به شکوه و عظمت برای من شگفت انگیز نیست.بلکه اگر چنین نمیشد من متعجب میشدم.چرا که هروقت که به اومیخواستم شیر بدهم وضومیگرفتم و با طهارت و پاکیزگی به او شیر میدادم.
شیخ انصاری وقتی مادرشان به کهولت رسیده بود ایشان را بر دوش میگرفت وتانزدیکیه حمام میبرد و اورا به زن حمامی میسپرد و می ایستاد تا بعد از پایان کار او را به خانه برگرداند.ایشان هرشب به دست بوسی مادر میرود و صبح بااجازه ی او از خانه بیرون میرفت.پس ازمرگ مادرنیز به شدت میگریست و میفرمود گریه ام برای این است که ازنعمت بسیارمهمی چون خدمت به مادرم محروم شدم.
شیخ پس ازمرگ مادر باکثرت کارو تدریس مراجعات تمام نمازهای واجب امرمادرش را خواند باآن که مادرایشان اززنان مومنه ی روزگاربود.